تركه تو يك شب برف و بوراني داشته از سر زمين برميگشته خونه ، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده ، يك قطار هم داره ازون دور مياد!!! خلاصه جنگي لباساشو درمياره و آتيش ميزنه ، ميره اون جلو واميسته. راننده ي قطاره هم كه آتيشو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار مي ايسته. همچين كه قطار واستاده بود ، تركه يك نارنجك درمياره ، ميندازه زير قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن! خلاصه تركه رو ميگيرن ميبيرن بازجويي ، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه: مرتيكه ي خر! نه به اون لباس آتيش زدنت ، نه به اون نارنجك انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! تركه ميزنه زير گريه ، ميگه: جناب سروان به خدا من از بچگي اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطي ميكردم!!!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی