تو تبريز حكومت نظامي بود.سروان به سربازش ميگه تو اينجا كشيك بده از ساعت هفت شب به بعد هر كس رو اينجا ديدي در جا بزن. سروان كه حرفش تموم شد تا مياد سوار ماشين بشه صداي گلوله اومد.بر ميگرده ميبينه سرباز يه بدبختي رو كشته ! داد ميزنه :احمق!؟ الان كه تازه ساعت پنج بعد از ظهره!سرباز ميگه: قربان آدرسي كه اين پرسيد عمراً تا ساعت 9 شب هم پيدايش نمي كرد
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی